Thumb 21ade1e57dc4f7075d01b831

آرزوبیرانوند

A Thought By

آرزوبیرانوند

Jul 22
پاچه هایم سگی تر از آن است که بگیری مرا به دندانت مزه مزه کنی شبم را با رژ لب های جیغ خندانت بعد حاشا کنم دهانت را تف کنی تکه پاره هایم را گم کنم هر چه بوده ام را باز وسط میله های زندانت زیر پس لرزه های لبهایت له شود نقطه چین لبخندم اشتباهی ادامه ام بدهد خط چشم همیشه حیرانت یوسف ناگزیر بازی هات نطفه ی ناخلف تری باشم که به جرم حرام زادگی ام گم شوم در حدود زهدانت سایه ام زوزه می کشد پشتم شرفم گیر کرده در مشتم هی صدا می زند مرا برگرد زیر لب بوسه های پنهانت سگ خور روزهای هاریدن دارم از پرت می روم بالا دامنت گریه می کند انگار وسط خاطرات عریانت خستگی های یک زن مفرط حس سگ دو زدن ته رفتن وقت از دست رفتن پاهام گم شدن در خطوط پایانت درد تعریف می کند هر شب خواب چشمان گریه دارت را من ولی بی پدر تر از آنم که بیایم به سمت کنعانت خسته ام مثل التماس دعا دست هایم به آسمان گیر است می روم دور سایه ام اما مانده در کوی راه بندانت بوق سگ می رسد ته شب هام آخر خط لات بازی هام هاری انتظار معجزه از هرزه گی های چشم شیطانت من فقط فکر می کنم روزی که به دندان گرفتی ام شب بود و ندیدی چقدر بی برگشت شده بود این غریبه مهمانت" #آرزوبیرانوند