A Thought By
آرزوبیرانوند
Jul 22
بازهم پک می زنم بر لولِ سیگاری که نیست
باز می خندم به تقویمی و دیداری که نیست
راه را گم کرده ام،این بار تقصیر شماست
مشت می کوبم به هر زنگی و دیواری که نیست
شرط کن یکبار دیگر ،قهر کن با من ولی ،
کم بکِش،این،بی مروّت! اسب عصّاری که نیست؟!
باز هم معشوقه جان ،من را اسیرخواب کن
دستِ کم در آستینم لمس کن،ماری که نیست؟
شهرزادی کن برایم قصه ی خوبی بخوان،
تا تو باشی در کنارم وقت بیداری که نیست ...
فرض کن باید ببندی دل به این "زنجیر_پا"
رفته دل تا پای دار و چوبه ی داری که نیست
#آرزوبیرانوند