A Thought By
آرزوبیرانوند
Jul 22
از حال رفتن های پی در پی
از دست رفتن های تدریجی
با خاطرات مست خوابیدن
خون سرفه های صبح در گیجی
از لذت درد خودآزاری
از زانوان غم بغل کردن
مرهم به روی زخم خود بردن
با عکس نامحرم بغل کردن
از روح مجروحی که آخر ماند
مرحوم در جسمی اثیری و
از بغض های بی در و پیکر
از نوجوانی های پیری و
زخم و کبودی های جانکاه از
خونمردگی اعتقادی که...
بین هزاران نارفیق... آه از
روشن دلی و اعتمادی که...
در جمع ها هم منزوی بودن
اقلیم های گنگ تنهایی
آیینه های پر غباری که
وامانده از کار شناسایی
تن خستگی، سر خوردگی، پوچی
هرچیز را خاکستری دیدن
ناباور از دیوانگی اما
بر تخت خود را بستری دیدن
مانند صخره در هجوم موج
ساییدگی در اوج سرسختی
موضوع انشایی که غم بود و
شاعر شدن در اوج بدبختی
ّاز روزهای دور و تاریکم
این خاطرات بد به جا مانده
این روزها شوری به دل دارم
که زخم ها را خوب پوشانده
#ارزوبیرانوند